آن زمانی که دلت به وسعت تمامی ستاره های آسمان می گیرد و دلت می خواهد تا خود سپیده صح بنشینی و باکسی درد و دل کنی شاید کمی از غم دلت کاسته شود ، کسی که محر م رازت باشد و از آن با کسی سخن نگوید. کسی که کمی آرامت کند ، اما کسی را نمی یابی
وقتی به تاریکی شب زل می زنی قطره های اشک را ؛ روی گونه های خیس ات احساس می کنی و با تمام دلتنگی هایت با صدایی که از بغض و اشک می لرزد صدایش می کنی.
کسی که همیشه و همه جا همراهت هست اما تو نادیده اش می گیری و حالا ، حالا که دلت به اندازه تمامی خوشی هایی که داشته ای گرفته یادش می کنی .
آری همان خدایی که همیشه و در همه حال همراهت می باشد ؛ همان خدایی که نگران حال توست و همیشه و در همه حال مراقب توست؛ و تو از او به اندازه تمام دنیا غافلی و هیچ سراغی از آن مهربان نمی گیری.
خدایی که بیش از آنکه تو نیازت را بر زبان بیاوری نیازت را پاسخ می دهد.خدایی که هیچ توقعی از تو نداشته و فقط و فقط از تو می خواهد که مراقب خود باشی ، خدایی که اگر از تو می خواهد به سخنانش گوش فرا دهی فقط و فقط به این دلیل است که صلاح تو را بهتر از خودت می داند و قبل از آنکه بخواهی خطایی را مرتکب شوی و بعد پشیمان شوی به تو یادآور می شود که با خطایت زمانی درمانده نشوی.
بازآ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما در گه نا امیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
خدایی که خوبی و مهربانی آن بی اندازه است و لحظه ای تنهایت نمی گذارد ؛ حتی اگر تو روزی صدبار دلش را بشکنی و حتی به یادش نباشی او با تو همچنان مهربان خواهد بود و لحظه ای از تو غافل نخواهد شد
آخر چرا با خدایی این چنین مهربان نامهر بانی می کنیم و دل پر مهرش را می شکنیم و با شرمساری به سراغش می رویم.
آخر چرا جواب محبتش رو اینگونه با بی مهر ی پاسخ می دهیم.
مگر جواب عشق نامهربانی ست؟ مگر جواب عاشق بی وفایست؟
پیش از آنکه بخوانند من پاسخ خواهم داد و پیش از آنکه سخن گویند من خواهم شنید...