سلام
خوبيد؟خيلي زيبا بود ..من واقعا هم لذت بردم اما متاثر شدم
کاش داستانتون پايان خوشي داشت...در ضمن اين قالب جديد هم
مثل قبلي زيباست...اميدوارم که در کمال سلامت وتندرستي
دلي شاد ولبريز سعادت داشته باشيد در پناه خدا
خسته نباشيد. دستتون درد نكنه اميدوارم كار گروهيتون انجام خوبي داشته باشه
در ضمن تغييرات وبلاگ هم عالي بود
موفق و برقرار باشيد
سلام .خانم عجب شاهكاري بود .حضورتون تو اين وبلاگ رو هم تبريك ميگم .كار خوبي كرديد .اميدوارم هميشه دست به قلمتون عالي باشه
يازهرا
معصومه خانم دداستان خيلي جالبي نوشتيد.
اجرتان با حضرت حق
با عرض سلام و احترام:
مشكل ما همين ظاهر بيني ما هست كه اينگونه ....
هميشه نظر مردم بيش از خوشبختي و آرامش و سعادتت خود و بستگانمان ارزش داشته است.
خدا خيرت دهد هنر نمايي قلم توانايت به مانند هميشه سودمند و مفيد بود.
ولي اي كاش حاج محسن آن نفرين يا دعاي آخر را نمي كرد.
پدر دختر مرتكب خطا شده ، بيچاره آن دختر چه تقصيري دارد...
خدا خيرت دهد.
ايام به كام و موفق باشيد.
گاهي خيال مي كنم اينجا غريبه ام
حتي ميان حس شماها غريبه ام...
به گمانم زمين هر روز كوچكتر مي شود
و اين دايره گنگ
زودتر از آنچه بخواهيم به هم مي رساندمان
كاش خوب باشي كه لحظه ديدار هم شرمنده نشويم...