اينروزا علي (ع) دلشوره عجيبي داره.
حسنين (ع) رو هيچ چيزي شاد نميكنه. حسن و حسين (ع) دلشورهاي دارن كه خيلي براشون غريبه.
زينب (س) مضطربه.
زينب متعجب از اينه كه چرا مادر اين چند روزه دائم سفارش حسين رو به زينب ميكنه…
براي زينب (س) سوال بي جوابي مطرح شده:
چرا مادر دائم توصيه به صبر ميكنه؟!!!
گهگاهي نگاهي به امكلثوم ميكنه. انگار با نگاهاشون با هم حرف ميزنن.
اين دو خواهر هم انگار حس كردن كه چند روزيه مادرشون يه جور ديگه موهاشون رو شونه ميكنه.
همه انگار كه منتظر اتفاقي باشن با هر صداي در زدني از جا ميپرن.
اين روزا اعضاي خونه زهرا( س) نسبت به در خونه احساس غريبي دارن.
اما زهرا(س) …
از يك طرف دلهره و از يك طرف دلتنگي
حسن رو توي بغل ميگيره…
لبهاي حسين رو ميبوسه…
زينب رو نوازش ميكنه…
زهرا (س) چند روزيه بيشتر خواب بابا ميبينه.
بوي پيغمبر رو اين روزا بيشتر حس ميكنه.
حتي آسمون هم دلتنگه…
يعني چه اتفاقي ميخواد بيفته؟!!!
بچهها يه چيزي حس كردن…
اما نه…
باوركردنش خيلي سخته…
شب كه ميشه هر كدوم جدا جدا با خدا حرف ميزنن: