• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : از زبان نوروز 86
  • نظرات : 7 خصوصي ، 158 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11      
     

    زمين به عشق گام هاي اوست كه كه مي چرخد

    و

    بهار به بوي اوست كه سبز مي شود

    و

    خورشيد هنوز به نور اوست كه مي تابد.

    نو شدن روزگار مباركت باد

    ايام به كام

    سلام دوست عزيز
    مرسي كه به وب من سر زدي
    نوشته خوبي بود
    من هم براي شما و خانواده محترم سال خوبي را آرزو مندم
    خوش باشيد و سلامت
    باباي

    سلام علي جون

    خوبي ؟

    مرسي كه به من سر زدي ..... راستي چهارشنبه سوري بدون ما خوش گذشت .... ببخشيد نتونستم بيام ..... سال نو رو پيشاپيش به تو وخانواده ي محترمت تبريك ميگم

    مواظب خودت باش .

    دوستدار تو سياوش

    سلام. از مطالب وبلاگتون استفاده كردم. من هم متقابلا براي شما سال خوبي آرزو مي كنم.

    سلام

    خيلي جالب بود

    سال نو هم مبارك

    يه سال پر از خوشي و شادي

    + سام 

    سرگشته ، درود

    من هم براي تو و تمام كساني كه دوست شون داري آرزو مي كنم كه سالي در پيش داشته باشيد كه آرزوهاتون براورده بشه .

    + سام 

    نشاني نيست ام‌سال
    از سفره‌ي هفت سين
    که نشسته‌ام به هفت سوگ
    از هفتاد رنج
    بر دايره‌ي اندوه

    شمع‌ِ جان آب شد
    بي‌هيچ اشک
    تنها نخي سوخته
    مانده است برجاي

    سيبِ سرخ ِ هستي را
    آن نماد عشق و مستي را
    وان نشانِ فريب و شوربختي را
    از درون خورد کرم پستي‌ها
    بمانده از آن گل‌گون سيب
    پوسته‌اي چروکيده و پلاسيده
    از درون همه پوسيده

    ماهي قرمز ِ بي‌قرار جان
    بيرون جهيد
    از تُنگِ تنگِ بودنِِ خويش
    و تُنگ بلوريني
    دل‌خسته و بي‌ماهي
    تهي و تهي
    در ميان سفره آه مي‌‌کشد

    سبزه‌اي سبز نشد
    جوانه‌هاي آرزو
    در آتش حسرت سوختند
    و نوار قرمز
    در گوشه‌‌اي رها ‌شد به خويش

    سمنوي جوشان
    از ياد بشد چندي
    سوخته‌هاش بر ظرف مکان
    بماند‌ه است بس چسب‌ناک

    سير بدبوي اما
    برجاست هم‌چنان
    تا بپوشاند روزها را
    و بوي لاشه‌ها را
    بوي هر روز مردن را
    به بويِ تند خويش

    ترشي سرکه مي‌جوشد
    بر همه روزان و شبان
    سماقِ انتظار برجاست
    چشم به نقطه‌اي ناپيدا
    وراي زمان و مکان

    سکه‌هاي رخشانِ زر را
    گزمه‌گان بردند
    سکه‌هايِ خُرد و قُلب را
    بر سفره‌ بنهادند

    مرغکي گرسنه و لرزان
    بر منقار گرفت سنجد را
    باغ سنبل ويرانه شد
    بنفشه‌ها، آن قاصدان نوبهار
    در جعبه‌هاي چوبين
    در دود باروتِ ترقه‌ها
    و انفجار مهيبِ نازنجک‌ها
    پژمردند بي‌هيچ آوا

    رنگين مرغانه‌ها را
    کلاغ ِ سياه ترديد
    از ميان سفره دزديد
    بر بلنداي درختي نشست
    همه را بلعيد

    شيشه‌ي سياه مرکب
    رها شد بر کتاب خدا
    جوهر قرمزي نيز
    چکيد بر ديوان حافظ
    و همه عاشقانه‌ها
    و همه عارفانه‌ها

    آيينه‌ زنگار بست
    ننمايد دگر هيچ
    جز سياهي
    جز تباهي
    جز تلاشي

    گاو خسته‌ي پار را
    سلاخي خون‌ بريخت
    و لاش‌خورها و خفاشانِ خون‌آشام
    جشني بگرفتند پرغوغا
    و زمين
    پيش از جهيدن از اين شاخ
    در فضاي سياهِ ناشناخته‌ها
    رها شد بي‌وزن و بي‌فردا

     <    <<    11