مي تونه آخرين نفس يه مرض سرطاني باشه که خونش پر از عقده ها و بدبختي هايي که توش شناورن !يا فشاري که بعد از خالي شدن زير پاي يه اعدامي مي خواد کله شو منفجر کنه !يا مي تونه مثل جون کندن کسي باشه که داره خفه ميشه و زمين و مي کنه !يا شايدم مثل يه قوطي خالي واليوم !!يا حتي اون لحظه ايي که از طبقه ي هفدهم داري پائين و نگاه مي کني !شايدم يه کاسه ي پر از آب و خون که يه دست توش افتاده که رو مچش يه چاک عميق خورده !به هر حال هرچي که تو مخته ! بهتره که فراموش کني و بذاري خاطره هاش کم کم غرقت کنن و نفست و بگيرن ...(سعيد قنبري )