• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : انتقاد پذيري
  • نظرات : 12 خصوصي ، 137 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اينم يه داستان از كوئيلو

    ميشه همپايه جبران دونستش.

    /تمنا بايد قوي باشد /

    استاد شاگردش را به کنار درياچه اي برد و گفت :

    - (( امروز به تو ياد مي دهم که اخلاص واقعي چيست .))

    از شاگردش خواست تا همراهش وارد درياچه شود ؛ بعد سر مرد جوان را گرفت و او را زير آب برد .

    يک دقيقه گذشت . اواسط دقيقه دوم ، پسرک با تمام قوا دست و پا مي زد تا خودش را از دست استادش رها کند و به سطح آب بيايد . بعد از دو دقيقه ، استاد او را رها کرد . پسرک که نزديک بود از نفس بيافتد ، به روي آب آمد .

    فرياد زد : (( نزديک بود مرا بکشيد ! ))

    استاد منتظر ماند تا نفس جوان برگردد و بعد گفت :

    - (( نمي خواستم بکشمت ؛ اگر مي خواستم ، ديگر اينجا نبودي . فقط مي خواستم بدانم وقتي زير آب بودي چه احساسي داشتي .))

    - (( احساس کردم دارم مي ميرم ! تنها چيزي که در زندگي مي خواستم ، کمي هوا بود ! ))

    - (( دقيقا همين است . اخلاص واقعي تنها وقتي ظاهر مي شود که تمنائي داشته باشيم و اگر به آن نرسيم ، بميريم . ))