سلام خوبين ؟
ممنون از اينكه سر زدين ..
روز اول پيش خود گفتم ديگرش هرگز نخواهم ديد روز دوم باز ميگفتم ليك با اندوه و با ترديد روز سوم هم گذشت اما بر سر پيمان خود بودم ظلمت زندان مرا ميكشت باز زندانبان خود بودم آن من ديوانه عاصيدر درونم هايهو مي كرد مشت بر ديوارها ميكوفت روزني را جستجو مي كرد در درونم راه ميپيمود همچو روحي در شبستاني بر درونم سايه مي افكند همچو ابري بر بياباني مي شنيدم نيمه شب در خواب هايهاي گريه هايش را در صدايم گوش ميكردم درد سيال صدايش را شرمگين مي خواندمش بر خويشاز چه رو بيهوده گرياني در ميان گريه مي ناليد دوستش دارم نمي داني
منم اپم ...... شاد باشيد ....فعلا........