ديگر مکن به هيچ کجا گفتگوي آب
چون مي رود به پيش همه آبروي آب
روزي عزيز فاطمه شد خواستار او
حاضر نشد به خدمت او يک سبوي آب
با خون وضو گرفت حسين بن فاطمه
در ساحل فرات به جاي وضوي آب
عطشان کنار علقمه عباس جان سپرد
چشمي به سوي خيمه و چشمي به سوي آب
مهر خموشي لب اکبر عقيق شد
در پرده ماند قصه راز مگوي آب
داغ علي به دامن آب نقش ننگ
سودي نداردش دگر اين شستشوي آب
قاسم که تشنگي ز رخش برده آب و رنگ
ديگر چه جاي حرف گل و گفتگوي آب
عطشان گرسنه اصغر ششماهه جان سپرد
با خود به گور برد علي آرزوي آب
خجلت براي آب همين بس بود(حسان)
که آخر بسوخت گلشن دين روبروي آب