• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : حكايت وبلاگ نويسي
  • نظرات : 7 خصوصي ، 99 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بشنو از ني چون حکايت ميکند
    از غم دنيا شکايت ميکند
    وه که انسان شد چنان بازيچه اي
    تا بزير پا شود قاليچه اي
    کز غرور او نمي بيني نشان
    با زباني بي زباني , بي زبان
    در سکوتش ميدهد تن بر قضا
    تا که شايد همچنان باشد رها
    کو رهائي در جهان وزندگي
    اين فقط دارد سخن از بنده گي!!!
    او که فريادي شدو چيزي نگفت
    در زبونيهاي خود با غصه خفت
    آنگه فريادش رسيده بر جهان
    گوشه زندان نشسته بي نشان
    آه از اين قرن تمامي سوختن
    ديده بر فردا وفردا دوختن
    تا گذر باشد تمام عمر ما
    کنج ديوار سکوتي بيصدا
    بس کن اي ني, چون حکايتي ميکني
    اشکهايم را روايت ميکني
    بّه که منهم در سکوتم جان دهم
    يا که جانم در پي ايمان دهم
    (شعر از فرزانه شيدا)29 ديماه 1385

    يادي از ما نميكني

    نوشته ها يت همه خواندني بود وباارزش موفق باشي