بشنو از ني چون حکايت ميکنداز غم دنيا شکايت ميکندوه که انسان شد چنان بازيچه ايتا بزير پا شود قاليچه ايکز غرور او نمي بيني نشانبا زباني بي زباني , بي زباندر سکوتش ميدهد تن بر قضاتا که شايد همچنان باشد رهاکو رهائي در جهان وزندگياين فقط دارد سخن از بنده گي!!!او که فريادي شدو چيزي نگفتدر زبونيهاي خود با غصه خفتآنگه فريادش رسيده بر جهانگوشه زندان نشسته بي نشانآه از اين قرن تمامي سوختنديده بر فردا وفردا دوختنتا گذر باشد تمام عمر ماکنج ديوار سکوتي بيصدابس کن اي ني, چون حکايتي ميکنياشکهايم را روايت ميکنيبّه که منهم در سکوتم جان دهميا که جانم در پي ايمان دهم(شعر از فرزانه شيدا)29 ديماه 1385
يادي از ما نميكني
نوشته ها يت همه خواندني بود وباارزش موفق باشي