• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : حكايت وبلاگ نويسي
  • نظرات : 7 خصوصي ، 99 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام و درود بر شما و متن خوب تان ...بدرستي كه همگي ماها فرهنگ استفاده از دنياي وب لاگ نويسي را نداريم چقدر خوب بود همگي احترام همديگر را نگه ميداشتند و به معناي ازادي را از بين نمي بردند ..ولي متاسفانه در همين دنياي پوچ و خيالي كساني هستند از روي نميدانم چه بگوييم صلب آزادي را مي نمايند .....به اميد روزي كه همگي دانش و فرهنگ استفاده اين را بدانيم در پناه حق ................

    اي کرانه ما خنده گلي در خواب دست پارو زن ما را بسته است
    در پي صبحي بي خورشيديم با هجوم گل ها چه کنيم ؟
    جوياي شبانه نابيم با شبيخون روزن ها چه کنيم
    آن سوي باغ دست ما به ميوه بالا نرسيد
    وزيديم و دريچه به ايينه گشود
    به درون شديم و شبستان ما را نشناخت
    به خک افتاديم و چهره ما نقش او به زمين نهاد
    تاريکي محراب کنده ماست
    سقف از ما لبريز ديوار از ما ايوان از ما
    از لبخند تا سردي سنگ خاموشي غم
    از کودکي ما تاين نسيم شکوفه باران فريب
    برگرديم که ميان ما و گلبرگ گرداب شکفتن است
    موج برون به صخره ما نمي رسد
    ما جدا افتاده ايم و ستارههمدردي از شب هستي سر مي زند
    ما مي رويم و ايا در پي ما يادي از درها خواهد گذشت؟
    ما مي گذريم و ايا غمي بر جاي ما در سايه ها خواهد نشست ؟
    برويم از سايه ني شايد جايي ساقه آخرين گل برتر را در سبد ما افکند