• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آغازي ديگر
  • نظرات : 18 خصوصي ، 103 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ـ‌ـ هِي تو...؟!

    من... من دخترک زنداني ِ قصرعاجم
    که آسمان پشت پنجره ام را
    باد برده است...
    و هنوز نمي دانم کدام فرشته ء بال شکسته
    گيسوي شبم را با گريه بافته است...
    من خداي سايه هاي تکرار کاهي رنگم...
    من نقش برهنه ء ماه ام بر سطح برکه،
    آنجا که نور با زمين هم آغوش مي شود...
    من صداي شکوفه ام وقتي که مي زايد ...
    ******
    ــ و بعد...؟!
    روزي سايه ام که به خواب رفت
    خودم را مي دزدم
    و پشت پلکهاي مرطوب پسرک همسايه،

    پنهان مي کنم
    تا شب که چشم هايش مي بارد
    بروم و با اشک هايش

    چشمان خدا را بشويم...