در تلخ ترين سکوت تو ٬ فريادي از جنس عشق زدم
براي لبهاي خشکم ٬ قطره اي از باران چشمهايت را طلب زدم
بهار دلم را خشک کردي ٬ دل همچو کوير خشکي ترک برداشت
همسفر نشدن تو ٬ رد پاي تنهايي و اشک بر دلم گذاشت
براي دستان سردم ٬ تابستان گرم وجودت را خواستم
با همراه نشدن تو ٬ باز از نو به غم غربت غروب دل باختم