• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آغازي ديگر
  • نظرات : 18 خصوصي ، 103 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    نمي دانم چه مي خواهم خدايا
    به دنبال چه مي گردم شب و روز
    چه مي جويد نگاه خسته من
    چرا افسرده است اين قلب پرسوز


    ز جمع آشنايان مي گريزم
    به كنجي مي خزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تيرگي ها
    به بيمار دل خود مي دهم گوش


    گريزانم از اين مردم كه با من
    بظاهر همدم و يكرنگ هستند
    ولي در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دوصد پيرايه بستند


    از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
    برويم چون گلي خوشبو شكفتند
    ولي آن دم كه در خلوت نشستند
    مرا ديوانه اي بدنام گفتند


    دل من، اي دل ديوانه من
    كه مي سوزي ازين بيگانگي ها
    مكن ديگر ز دست غير فرياد
    خدارا، بس كن اين ديوانگي ها

    شعر : رميده از فروغ فرخزاد از ديوان اسير