• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : ازدواج و عشق؟!
  • نظرات : 85 خصوصي ، 226 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خنده تو نان را از من بگير ، اگر ميخواهي ، هوا را از من بگير ، اما خنده ات را نه . گل سرخ را از من بگير سوسني را كه ميكاري ، آبي را كه به ناگاه در شادي تو سرريز ميكند ، موجي ناگهاني از نقره را كه در تو ميزايد . از پس نبردي سخت باز ميگردم با چشماني خسته كه دنيا را ديده است بي هيچ دگرگوني ، اما خنده ات را كه رها ميشود و پرواز كنان در آسمان مرا ميجويد تمامي درهاي زندگي را به رويم ميگشايد . عشق من ، خنده تو در تاريك ترين لحظه ها ميشكفد و اگر ديدي ، به ناگاه خون من بر سنگفرش خيابان جاري ست ، بخند ، زيرا خنده تو براي دستان من شمشيري است آخته . خنده تو ، در پاييز در كنار دريا موج كف آلوده اش را بايد برفرازد ، و در بهاران ، عشق من ، خنده ات را ميخواهم چون گلي كه در انتظارش بودم ، گل آبي ، گل سرخ كشورم كه مرا ميخواند . بخند بر شب بر روز ، بر ماه ، بخند بر پيچاپيچ خيابان هاي جزيره ، بر اين پسر بچه كمرو كه دوستت دارد ، اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم ، آنگاه كه پاهايم ميروند و باز ميگردند ، نان را ، هوا را ، روشني را ، بهار را ، از من بگير اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنيا نبندم ...