وبلاگ :
آدمكها
يادداشت :
ازدواج و عشق؟!
نظرات :
85
خصوصي ،
226
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
اميتيس تنهاي ديوونه
ميان بيابان و دريا نشسته بودم . اب دريا را با دست به بيابان ميريختم تا بيابان سيراب کنم ...... مدتها گذشت..... دريا تشنه بود....دريا کوير شد و کوير دريا به کار بيهوده ي خود خنديدم... چرا سعي دارم تو را متقاعد کنم که مرا دوست داشته باشي مگر عشق زوريست ؟؟؟؟؟