هيچ نه انگيزه اي.که هيچم . پوچم!هيچ نه انديشه اي .که سنگم .چوبم!همسفر قصه هاي تلخِ غريبم.رهگذر کوچه هاي تنگ غروبم.انهمه خورشيد ها که در من مي سوخت.چشمه ي اندوه شد ز چشم ترم ريخت!کاخ اميدي که برده بودم تا ماه .اه . که اوار غم شد و به سرم ريخت.