(( اين قفس ))
آه ....اين قفس ..
مرا مي شكند
به بازي نرم نيزار در باد مي انديشم
به دريا . به رود . به آب
به ماهيان نشاط مرداب نيلوفر
به آواز باران .
گلوگاه مرا
شعري مي خارد آرام آرام
آرامتر از شب و دريا
تنها تر از تكدرخت بيابان .
برهنه تر از هميشه
در چشمه هاي سكوت شنا مي كنم
دلم لبريز باز گشتن است
بسوي تو
بسوي آلاچيق هاي نو
واژه نام تو
عشق مرا شكوفان ميكند
ديگر نمي خواهم اينجا بمانم
دلم لبريز باز گشتن است
براي بوسيدن تو
حس كردن تو
تماشا كردن تو
جون 2004 ./// خاك پا ....///
علي جان سلام ..بودم مهموني ببخشيد
كه دير رسيدم . ولي با خوندن اشعار و مطلبت
تو زباله دون تاريخ شعرم گشتم يه چيزي پيدا كنم
ديدم اين از همه مناسب تر است هر چند كه
به نوشته هات نميرسم . ولي ازم قبول كن
...تو هم كه مثل خودمي داداش علي
صادق هدايت هم ميخوني .. ولي من
فكر ميكنم در حرفهاي هدايت يه جور رك گويي
و در بعضي موارد اميد هم هست .
خودكشي اصلا عمل پسنديده اي نيست
اما صادق با همه فرق داشت . اينو اونهايي كه خوب مي شناسندش مي دونند .
![](http://www.ginevra2000.net/album/albums/userpics/10002/frame020.jpg)