سلام دوست سرشار من
..
کاش آب بودم
در حسرت دستان تو مي سوختم و
دم نمي زدم
و سيراب مي کردم
ميان گذر خالي رود را
تا زلال تنم را
قرباني عطش حنجره ات مي کردم ..
دور شده ايم از باورهايمان
در ناباوري گميم
و به دنبال دستان غيب مي گرديم براي بيداريمان..
كاش دستانمان را در آيينه ببينيم !