• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : عشق...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
    گفته بودم بزنم قيد تو را ، بدتر شد
    مثلا خواستم اين بار موقر باشم
    و به جاي "تو" بگويم که "شما"، بدتر شد
    آسمان وقت قرار من و تو ابري بود
    تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
    چاره دارو و دوا نيست که حال بد من
    بي تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
    گفته بودي نزنم حرف دلم را به کسي
    زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
    روي فرش دل من جوهري از عشق تو ريخت
    آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
    (شخصي نويس)

    مي امدي از ديار راز اي عاشق

    با ناز نگاه دل نواز اي عاشق

    عشق آمده بود سوي ميدان دلم

    يعني همه هستي ات بباز اي عاشق

    عاشق شدم من...در زندگاني....بر جان زد آتش عشق نهاني...زين عشق سوزان بي عقل و هوشم...مي شوزم از عشق اما خموشم...اي گرمي جان....هر جا که بودي بي مي نبودي...هر جا که رفتي من با تو بودم تنها نبودي....

    سلام؛ واقعاً كه گزيده مناسب و بجائي رو از ميون دستنوشته هاي دكتر شريعتي انتخاب كرديد كه عبارت به عبارت اون و جمله به جمله اون جاي تأملو تعمق داره .

    راستي! با پست جديد « يك كتاب،صدنكته » به روزم .(وبلاگ مديران هزاره سوم)

    من ولي تمام استخوان بودنم
    لحظه هاي ساده ي سرودنم
    درد مي کند
    انحناي روح من
    شانه هاي خسته ي غرور من
    تکيه گاه بي پناهي دلم شکسته است
    کتف گريه هاي بي بهانه ام
    بازوان حس شاعرانه ام
    زخم خورده است


    سلام
    اين چن وقته خيلي دلم هواي قيصر کرد................
    روز جمعه و هواي شرجي و من و قيصر!
    بيشتر از يکماه بود که نرفته بودم مزارش....

    سلام

    و عشق است كه عاشق را انساني متعهد نگاه مي‏دارد

    سلام

    و عشق ... تنها عشق تو را مي برد به اوج آسمانها

    سلام

    خوبيد؟

    موفق باشي

    عالي بود بشم بيا


    با کوچه آواز رفتن نيست
    فانوس رفاقت روشن نيست
    نترس از هجوم حضورم
    چيزي جزء تنهايي با من نيست ...

    ترسم نيست بي ترديد از جاده ، از سايه
    تاريکِ تاريکم ، من از من مي ترسم
    من از سايه هاي شب بي رفيقي
    من از نارفيقانه بودن مي ترسم ...

    در اعماق تمام چيز هايى که آفريده شده
    عشق هميشه به عنوان عطيه برتر حضور دارد.
    براى آنکه عشق باقى مى ماند
    در حالى که همه چيز به پايان مى رسد...
    (پائولو کوئليو)

    ...

    واقعا چرا بعضيا براي عشق

    براي محبت

    براي دل همديگه ارزشي قائل نيستن ؟!

    دلبستن و مجبور به دل كندن خيلي سخته

    خيلي سخت ...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم و به گرداب آفتاب ريختم
    بي پروا بودم دريچه ام را به سنگ گشودم
    مغاك چنبش را زيستم
    هوشياري ام شب را نشكفت روشني ام روشن نكرد
    من ترا زيستم شبتاب دوردست
    رها كردم تا ريزش نور شب را بر رفتارم بلغزاند
    بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
    و هميشه كسي از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هديه كرد
    و هميشه خوشه چيني از راهم گذشت و كنار من خوشه راز از دستش لغزيد
    و هميشه من ماندم و تاريك بزرگ من ماندم و همهمه آفتاب
    و از سفر آفتاب سرشار از تاريكي نور آمده ام
    سايه تر شده ام
    و سايه وار بر لب روشني ايستاده ام
    شب مي شكافد لبخند مي شكفد زمين بيدار مي شود
    صبح از سفال آسمان مي تراود
    و شاخه شبانه انديشه من بر پرتگاه زمان خم مي شود ...
    + سارا 

    خوب من
    تو را قسم به تمام چشم هاي باران خورده
    بيا و
    اين ثانيه هاي ابري را
    به آفتاب نگاهت روشن کن
    ........

    http://entezareesabz.persianblog.ir/

    انتظار سبزمان به روز است ...

    سلام

    فقط مي تونم بگم خيلي زيبا بود

    سلام خواهرم

    عشق ميوه گسي است كه آدمي را هميشه تحريك به خوردن خود مي كند!

       1   2      >