من يك چهار ديواري دارم
وشب هايي.
شب هايي كه سياهند
گاه ابري و گاه مهتابي
شب هاي سياه به اميد سپيده مي گذرند
و شب هاي مهتابي...كاش نگذرند!
شب هاي مهتابي با اينكه تاريكند، روشن اند
و شب هاي ابري با اين كه دلگيرند، دست و دل بازند
چون در نهايت مي بارند
و وقتي كه مي بارند، سخاوتمندانه مي بارند
براي همه، يكسان، بدون چشمداشت و پاك
...
و آن هنگام كه قطره ها بر بستر بام مي خوابند
آرامش آن شب را به اين چهارديواري مي آورند