ياران من
باز هم غربت دل
ياد تصوير تو کرد
در شب غمزده ام
باز هم چشم ترم
خواب تعبير تو کرد
من به تنهايي ماه
من به ظلمتکده اين همه اسرار سکوت
من به يک پنجره مي انديشم
تا فراسوي نگاهم برخيز
لابه لاي افق سرد و کبود
دسته اي از گل ياس
روي موهاي شب تيره من
تو بياويز که شايد همه خاطره ها
رنگ چشمان تو را ياد آرد
اي پرنده که چنين تنهايي
لاي آن ابر بلند
پشت دروازه رنگين افق
لحظه اي مکث نکردي شايد
که ببيني شبحي مثل خدا
رد پاي همه ثانيه ها
پشت يک پرده شفاف بلور
و دو دستي که هوا را پس زد
و صدايي که مرا در خود خواند
شاهد خاموشي شمع منند
که به ياد تو دلم روشن کرد
در عزاي همه پنجره ها
پرده ها تاريکند
و سکوت ...
و قيام ...
و به پرواز بلند همه چلچله ها
سر به ديوار تو من مي کوبم
شمع خاموش من و اين همه شب
باز با ياد تو من مي خوانم
که نسيم هوست ميوه تنهايي من
من و اين شمع خموش
من و اين پرده تاريک و سياه
من و اين پنجره بسته کور
من و اين ثانيه ها
من و دستان تو در اين همه تب
من و تنهايي مهتابي شب
من وديوار فرو ريخته ساکت و سرد
برگ خشکيده نارنجي و زرد
من و پيوند حرارت با مي
من و يک ناله ني
آه!...
اين ها همه ياران منند
پس چرا مي نالم؟