• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آنجا كه تو هستي ، اشك ها سوزنده نيستند!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 24 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + MeySam 

    جمهوري ديكتاتوري . اسلامي كثيف

    http://www.youtube.com/watch?v=787kEY8JcVI

    http://www.youtube.com/watch?v=tXhX376VKvw&feature=related

    http://www.youtube.com/watch?v=bMjHDdBmMDU&feature=related

    http://www.youtube.com/watch?v=lcNmVgBRMS8

    http://www.youtube.com/watch?v=dsrp5i_nfhQ&feature=related

    http://www.youtube.com/watch?v=j62PPv9j8mk&feature=related

    دروغهاي خميني كثيف

    http://www.youtube.com/watch?v=JUIjBl1ZOZs&eurl=http

    http://www.youtube.com/watch?v=cnXdndDIFeM&feature=related

    تو كجاي دنيا اين كارها را ميكنند توي هزار قرن بيش هم از اين كارها نميكنند
    تو كجاي دنيا سنگسار اسلام كثيف و جمهوري كثيف تر اسلامي آبروي ايران را بردند ايران يك كشور عقب افتاده و بي فرهنگ جلوه ميدهند كجاي دنيا اينطوري به ملتش ظلم ميكنند
    كجاي دنيا بول ملت را به كشورهاي ديگر ميدهند و ملتشان در فقر و گرسنگي به سر ميبرند
    حرف ايراني وطن برست لعنت بر اسلام كثيف لعنت بر خميني لعنت بر خامنه اي وطن فروشان لعنت بر محمد لعنت برقران لعنت بر هرجي اسلامي كثيف لعننت بر جمهوري ديكتاتوري وطن فروش دين برست اسلامي

    بسم الله الرحمن الرحيم

    حسبنا الله ونعم الوکيل

    خداحافظ

    سلام زرين عزيز

    نميدوني چقدر خوشحالم از اينکه اين نوشته رو دارم ميخونم

    چون تمام اين روز نگران و پريشان بودم با خوندن اين نوشته

    دلم مالامال از اميد شد

    دستت درد نکنه

    انگار خدا توسط تو ميخواسته به من پيغام بده

    خدارو شکر

    مرسي دوست خوبم

    توکل کن

    تفکر کن

    انگاه مي بيني که دستهاي خداوند قبل از تو شروع به کارکرده اند

    شاد باشي عزيزم م

    يا حق

    سوز و ساز <\/h1>

    يک بحر ... سرشک بودم و عمري سوز
    افسرده و پير مي شدم روز به روز
    با خيل گرسنگان چو همرزم شدم
    سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز

    گل سرخ و گل زرد <\/h1>

    گل سرخي به او دادم ، گل زردي به من داد
    براي يک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد
    با تعجب پرسيدم : مگر از من متنفري ؟
    گفت : نه باور کن ،نه ! ولي چون تو را واقعا دوست دارم ، نمي خواهم
    پس از آنکه کام از من گرفتي ، براي پيدا کردن گل زرد ، زحمتي
    به خود هموار کني

    سرشك

    پرسيدم از سرشک ، که سرچشمه ات کجاست ؟
    ناليد و گفت : سر ز کجا ز چشمه از کجاست ؟
    لبخند لب نديده ي قلبم که پيش عشق
    هر وقت دم زخنده زدم ، گفت : نابجاست

    توفان زندگي <\/h1>

    هشت سال پيش از اين بود
    که از اعماق تيرگي
    از تيرگي اعماق و نظامي که مي رفت
    تا بخوابد خاموش ، و بميرد آرام
    ناله ها برخاست
    از اعماق تيرگي
    آنجا که خون انسانها ، پشتوانه ي طلاست
    وز جمجمه ي سر آنها مناره ها برپاست
    ناله ها برخاست
    مطلب ساده بود
    سرمايه ،‌خون مي خواست
    مپرسيد چرا ، گوش کنيد مردم
    علتش اين بود ... علتش اين است
    و اين نه تنها مربوط به هند و چين است
    بلکه از خانه هاي بي نام ، تا سفره هاي بي شام
    از شکستگي سر جوبه ي دار خون آلود ، تا کنج زندان
    از ديروز مرده ،‌تا امروز خونين
    تا فرداي خندان
    از آسياي رميده ، تا افريقاي اسير
    حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
    زنجير به زنجير
    بر پا مي شود توفان زندگي
    توفان زندگي ، کينه ور و خشمگين
    بر پا مي شود
    پاره مي کند ، زنجير بندگي
    تا انسان ستمکش ، بشکند
    بشکافد از هم ، سينه ي تابوت
    خراب کند يکسره ، دنياي کهن را ، بر سر قبرستان
    قبرستان فقر ، قبرستان پول
    و بندگي استعمار ، بيش از اين ديگر
    نکند قبول ! نکند قبول
    مي لرزد آسمان ... مي ترسد آسمان
    و زمان ... زمان و قلب زمان
    و تپش قلب خون آلوده ي زمان ، تندتر مي شود تند ، تر دم به دم
    و روز آزادي انسان ستمکش
    نزديکتر مي شود قدم به قدم

    سلام خوبي ممنون بهم سر زدي من شمارو خيلي وقته كه لينك كردم دفعه بعد امدي پيوندهامو نگاه كن .
    جبران خليل جبران- گروهي درياي زيباي حقيقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پياله کوچک کلام نمي کنند .
    به گرماي مهربان سينه ي آنان باشد که جان به سکوتي موزون ماوي گزيند

    به هر آنچه كه مي گوييم ايمان داشته باشيم.

    در صورتي كه ايمان نداريم. گفتارمان را در جهت ايمان تغيير بدهيم.

    سلام زرين عزيز

    نيمه شب در حادثه ي غرق شدن كشتي اي در درياي طوفاني- همه در وحشت مرگ - هراسان در حركت و فرياد زدن بودند.

    كودكي از خواب بيدار شد!

    گفت كودك:چه شده است؟

    مادر گفت: كشتي در حال غرق شدن است...

    كودك در حاليكه سرش را به بالش مي سپرد - چشمانش را بست و بآرامي چنين گفت: هيچ اتفاقي نمي افتد - پدر من ناخداي كشتي ست و سكان در دست اوست.

    كودك نا خدا چنين ايماني داشت.

    منه با خدا چنين ايماني دارم گر - چو كودك باشم.

    ممنون از مطلب عميق و قابل تاملت
    سلام دوست عزيز. مطالبتون فوق العادست. مخصوصا براي ما كه كمتر دور بر كتاب ميريم. خوش باشين.

    سلام زريين عزيز..بسيار مطلب پخته و پر محتوايي و قابل فکري بود.بنظرم بيشتر بايد روي اين مطلب فکر بشه تا خونده بشه...خسته نباشي.درپناه حق باشيد

    سلام.. ممنون از حضورت در جمله روزانه.. حتما از جمله زيبات استفاده مي كنم... و شريعتي معلم عشق بود...
       1   2      >