• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : آنجا كه تو هستي ، اشك ها سوزنده نيستند!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 24 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام زرين عزيز

    نيمه شب در حادثه ي غرق شدن كشتي اي در درياي طوفاني- همه در وحشت مرگ - هراسان در حركت و فرياد زدن بودند.

    كودكي از خواب بيدار شد!

    گفت كودك:چه شده است؟

    مادر گفت: كشتي در حال غرق شدن است...

    كودك در حاليكه سرش را به بالش مي سپرد - چشمانش را بست و بآرامي چنين گفت: هيچ اتفاقي نمي افتد - پدر من ناخداي كشتي ست و سكان در دست اوست.

    كودك نا خدا چنين ايماني داشت.

    منه با خدا چنين ايماني دارم گر - چو كودك باشم.

    ممنون از مطلب عميق و قابل تاملت