مي خواهم تو را صدا بزنم ولي زبان ندارم مي خواهم به سويت بيام ولي توان ندارم مي خواهم تو را ببينم ولي چشم ندارم من در قلبم تو را دارم پس با قلبم تو را صدا مي زنم و با قلبم به سوي تو مي ايم وبا قلبم تو به تو نگاه مي كنم هنوز در جاده انتظار نشسته وچشمانم را به آسمان بيکران دوخته ام. هنوز گريه هايم را زير باران پنهان مي کنم باز در انتظارم که بيايي بيا تا پيش از اين نگاهم غريب نماند