از ما به جهان نشان مجوييد
ما راست نشان بي نشاني
بوديم اسير کوي عشقش
چندي به زمان بي زماني
با دوست زديم سالها مي
تنها به مکان بي مکاني
چون آخر هر سخن خموشي است
بشنو به زبان بي زباني
برخيز و مباش در ميانه
تا يار درآيدت به خانه