• وبلاگ : آدمكها
  • يادداشت : تكيه گاه راه ميانه
  • نظرات : 7 خصوصي ، 45 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    در پي پيدا كردن باران من به تو رسيدم و اين بار به همراه آسمان با هم باران شديم

    و در باران شدنمان بلند خنديديم كه آن شب خورشيد به ديدن ما آمد و چه لذت

    بخش بود در آغوش خورشيد بودن چقدر خوشحال بوديم در آن زمستان تابستان نما

    من و تو با آرزوهايمان چه ها گفتيم چقدر دوست داشتني بود با تو بودن عزيزكم

    چقدر در آغوش ماه امشب سردم است چقدر دل تنگ آن شبم چقدر دوستت دارم و

    خودم بي خبرم .

    به ما هم سري بزن منتظرم دو تا وب دارم


    http://tofanezard.blogfa.com