سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ : علی
صفحه نخست ایمیل آرشیو

درباره



منوی وبلاگ


لوگوی وبلاگ من






نوشته های پیشین


آرشیو


پیوندهای روزانه


پیوندها


لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ


فهرست موضوعی


جستجو در وبلاگ


بازدیدهای وبلاگ


اشتراک در خبرنامه

HOME
هنوز گریه های پیرزن و پاک کردن اشک هاش با روسری ، موقع خداحافظی یادمه ، ازم قول گرفت که حتما پس از رسیدنم به خونه ، بهش زنگ بزنم. در طول مدت سفرم شده بودم مونس و همدم تنهایی اون پیرزن مهربون.
به خونه برگشتم و امتحانات و مشغله ی زیاد باعث شد کمی دیرتر به قولم عمل کنم ، تماس که گرفتم گفتند مدتیه از اینجا رفته خونه ی پسرش ، چون مریض بود و دیگه نمی تونست تنها بمونه، حسرتی به دلم نشست...
تا اینکه امروز خبر فوتش رو شنیدم ، خیلی دلم گرفت...از اینکه نتونسته بودم باهاش حرف بزنم و بگم که در طول این مدت همیشه به یادش بودم و ...
حالا هر طور که فکر می کنم و هر طور که چاره می اندیشم برای مرهمی به دل زدن ، به بن بست می رسم ، بن بستی به نام مرگ، نبودن، ندیدن، نتونستن...
این جاست که می فهمم وقتی میگن فقط مرگه که چاره و درمون نداره ، یعنی چی... واقعا همینطوره.
اینها رو گفتم که بگم بیاییم قدر همه ی چیز هایی رو که داریم بدونیم ، سلامتی، پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، همسایه و ... بیاییم تا می تونیم محبت و مهربونی و بخشش و نیکی رو از هم دریغ نکنیم.
دوست بداریم، ببخشیم ، بگذریم و مهر بورزیم... تا خدای نکرده نیاد روزی که با حسرتی جگرسوز آرزو کنیم کاش آن عزیز لحظه ای بود تا همه ی نگفته ها و نکرده ها رو جبران می کردیم...


زرین ::: چهارشنبه 88/1/19::: ساعت 3:1 صبح::: نظرات دیگران: نظر
کلمات کلیدی::

طراح قالب
زرین
آسمان
متین
نازنین
>