آن قدر با خود بيگانه كه طرح گنگ تصوراتم را حتي آينه ديگر نميشناسد منكه در سحرگاه تابستاني داغ پاي به عرصه بودن نهادم نميدانم چرا قلب يخي ام از خورشيد نشاني ندارد از اين عصر يخبندان قلب انسان بيزارم و در انتظار گرمي دستاني كه نوازشگر كودان يتيم زمان گردند آوارگان شبگرد كه طعم زندگي را هنوز نچشيده اند در عبور كند ثانيه از كنار عقربه هاي ساعتم..
به انتظار حدوث زمان عشق مينشينم تا شايد از درآئي و به خاطر آوري قلب يخي زني را كه زماني سر شار بود از اناب ترين احساس سات بشري..و اينك بنگر چشان در پائيزي بي امان تها به به برگريزان مي انديشد و به عرياني تن حقيقت كه زيبا نيست..
مويد باشيد
آذر.ميم
به نام خداسلام عزيز خوبي ممنون که بهم سر زدياين جاش از همه بهترهحجم زندگي در مجذور طپش قلب زمان مي رقصدشبنم دقايق از پنجره شمشادها به خورشيد مي نگردشيشه خالي از غبار ذهن ؛ در ايوان قطار ؛ در تب عاشقي مي سوزد فاصله ها از عشق نيلوفر در چمن زار چون ماه ميدرخشدپشت سر مسافر ، مهتاب در طراوت شب مي خواند .......موفق باشيياحق
مهتاب مي درخشد و امواج پر التهاب خويشتن را به سينه صخره ها مي كوبند . ماسه ها و سنگ ها سرود مي خوانند . هيچ رد پايي در ساحل نيست . همه ماهيان كوچلو دل به دريا سپرده و به سوي اقيانوس رفته اند ..........................
من به زباني غريب دوستت دارمکه در زمين و آسمان فهميدني نيستو دل به نيامدنت بسته امدل به نديدنتنشناختنتو هرگز تو را براي تنهايي ام نخواسته امو اينگونه است که تا ابدتو مي تواني از سايه ها رهايم کنيو من مي توانم عاشقت بمانم!
در كوچه هاي شهر دلم ، نسيم عطر دل انگيزت پيچيده است و بهار بهار شكوفه از در و ديوار مي بارد . آسمانش از موج موج نگاهت ، آبي آبي است و خورشيد ، خورشيد نورعشق بر شهر مي پاشد.
سلام خوبيد!
چه خبر چرا ديگه به نميزنيد!
عنوان مطلبت من ياد .... شعر سهراب ميندازه...........
باروني باشيد ياحق............
سلام دوست عزيزم .
ممنون كه بهم سر زديد . به شب مهتابيت اومده بودم ولي اينجا اولين باره . خوشحال ميشم كه تبادل لينك كنيم .
در پناه خالق نيلوفرها پايدار باشيد وشكيبا
سلام دوست دارم بياي و بخونيدرد دارم!!وقتي اونهايي که وظيفه شون اطلاع رساني هست به وظيفه شون عمل نميکنن بايد خودمون جور اونها رو بکشيم ميدوني که عادت ندارم زود به زود بروز کنم. راستش يه پست زدم درباره ي "زندگي" اما فرداش بود که خبر تلخ بمب گذاري شيراز و از اون تلخ تر سانسور و سکوت و سهل انگاري صدا و سيما!! منو واداشت بنويسمو حالا بر خودم واجب ميدونم بگم!آره اين اسمش افشاگري يا هر چي ميخواد باشه : تلخه و دردناک!!!همه اينها منو ياد مظلوميت قربانيان بمب گذاري اهواز انداخته... !تا کي سانسور و تبعيض؟کو رسالت صداقت و شفافيت صدا و سيما؟؟؟؟با همه چي جناح بازي؟
http://simorgh01.parsiblog.comآدرسمو گذاشتم که فکر نکنن اعتراضم کور و الکيه!!!اينا دردهدرد